آه.
کاش می شد هدیه ام به تو شانه ی کوچک چوبی باشد تا با آن آبشار طلایی رنگ موهایت را به سمت عمیق ترین نگاه من بکشانی .
کاش هدیه ام به تو رقصی باشد از سر شوق که تو همراهیش کنی . همچون رقص یک زندانی بعد از تخفیف حکمش به تبعید
به جنوب
آه.
جنوب ،
جنوب خانه تبعیدی هاست . همچون من که در جنوب چشمهای تو هستم .